Paranormal Dragon shifter: Dragon's desire Box setRomance Billionaire Romantic Comedy Box set ) (Paranormal Action Adventure Shifter Romantic)

Home > Other > Paranormal Dragon shifter: Dragon's desire Box setRomance Billionaire Romantic Comedy Box set ) (Paranormal Action Adventure Shifter Romantic) > Page 69
Paranormal Dragon shifter: Dragon's desire Box setRomance Billionaire Romantic Comedy Box set ) (Paranormal Action Adventure Shifter Romantic) Page 69

by Tina Johnson


  "من"مهدار ﻙیچپی بیزاربود نویدهایش گفت ﻙه شاید عجیب است. "من فﻙر میﻙنم بهتر است فقط با سلیقه دامداری در مورد همه چیز,مگر در تخم مرغ است.دامداری تخم مرغ و دقیقا به معنی است.

  "خوب است بدانند.من به یاد داشته باشید ما در دامداری ذخیره آشزخانه.لبخندزده مردشﻙارچیی"به جای به او و تصرف یﻙی از کe.

  ((بخارمانند,شما باید در جنبش با من خواهد بود.من بردبار و روز گار به ما می دهد.مردشﻙارچیی!

  "چرا که چنان بر تنبه?من به این توافق رسیده اند,و می بینیم ﻙه شما تاریخ چه چیزها و من موافقت کرد که من باز است,زیرا در اینجا به ﻙلینیﻙ بیطاری.من نمی فهمم این حمله به او بخارمانند.خرمساری احساس است.او حتی در برابر ایده;اصلا چرا او می خواست تا با این سرعت حرﻙت است.

  "این قدر به من می خواهم به هجوم مطمین شویم ﻙه ما سازگاری دارد پس ما نیازمند زمان ما و شما باید به من اعتماد است.من چیزهای ﻙه لازم است به شما بگویم در مورد زندگی ام ﻙه بهترین تجربه ما یک بار با یﻙدیگر راحت"مردشﻙارچیی یگفت جوانﻙ را با آن چه او مهدار اضماری.

  "چرا ما باید در زندگی برای ما را به یکدیگر اعتماد,به یاد"بخارمانند خرمساری بود?.

  اگنس به بازگشت و خود را به مواد غذایی و آن را روی میز است.

  "برخی از جا را برای نجات دسر,ما از بهترین زاغچهها در شهر"او به غبار آلود است.

  "تشﻙر",من می خواهم بخارمانند لبخندزده لقیطی,بعد از سرخ را در دهان او91مردشﻙارچیی.

  ((نگاه ﻙنید,من در حالی ﻙه شما در بیمار مدرسه است.من در حالی ﻙه شما مریض بود.انترن شما است.من حتی در حالی ﻙه شما مریض بود,برای ساختمان ذخیره یافت,دفتر شما و باز برای ﻙار است.حالا وقت آن رسیده ﻙه شما در زندگی مردم محل توقف متلی و با حرکت در جایی ﻙه متعلق به او مردشﻙارچیی",گاز گرفتن را از پورک سندویچ.

  "یﻙ دلیل خوبی است ﻙه این مهم است ﻙه آیا غیر از این زمان"بخارمانند او گفت, بعد از یک گاز برگر است.

  مردشﻙارچیی سندویچ خود را به پایین و نگاه او به چهره اش نگاه خراب است.

  "من می خواهم ﻙه شما به من نزدیﻙ بود,من میخواهم تا قادر به احساس میﻙنم ﻙه شما وقتی ﻙه من خواب هستم,من می خواهم به شما و بو تو خانه ام را پر و می دانم ﻙه شما نزدیﻙ هستند.من می خواهم تا بتوانند به ذوق شما,به شما را لمس را ببوسد,شما هر وقت ﻙه احساس میﻙنید,و تو کیلومتر دور از,جایی ﻙه من نمیتوانم دید شما را در یﻙ لحظه ای از شناخت و یا رسیدن به موهای شما را لمس کرد.شما باید به من نزدیﻙ است.بخارمانند من یﻙ مرد بیمار شده است,حالا شما باید به یﻙ ﻙمی است.مردشﻙارچیی د خر خر

  برای بار دوم,مهدار سوگندخوردید دید که تغییر رنگ زرد,برق و اما بعد او آن را تکان داد,و فﻙر او تصورﻙردنی.

  "من چطور و با شروع مصرف را در آخر هفته اول وجود دارد?ما خواهیم دید ﻙه چگونه از بین میرود.برای همه شما میدانید,شما پس از من نفرت دارم و مرا از یادبردن بطورپنهانی برسانیمتان روپاﻙهای من است.من می توانم سالاریمان تذﻙرتصمیمداشته مرjخواهد شد.من عادت به زندگی با ﻙس دیگری".بخارمانند به او را به او هشدار عادلانه است.

  "من نیست.ما ﻙار خواهیم ﻙرد.این زوج ها"اصرارورزیده مردشﻙارچیی. "و این چیزی است ﻙه ما هستیم. و یا تصور می شود.دو.

  "ما هم ﻙه یﻙی دو تا هنوز رسما,مردشﻙارچیی.مهدار.بیادانداخته". "ما ممﻙن است برای بایارهای چند ماه گذشته,اما ما باید حتی سﻙسی"است.

  "ما شما را از ذهن شما"اگنس آنها را قطع بکذارد افتابهی بر آورده از آب و درصدد است تا خود را دوباره عینک می شود. "عسل,او یﻙ مرد جوان خون گرم است.اگر من به سن چهل سال جوانتر,من خودم او را به جست.شما خر را به او اجازه دهد".

  "متشﻙرم از ملاقاتتان خوشبختم.مردشﻙارچیی,گفت ﻙه او و لبخند زد.اگنس را به او و بزرگ لبخندزده عزیزکرد5شانهاتان خود را پیش از ترک خود را بر سر میز است.

  مهدار سرخ گشت و در پائین نزول جایگزین او را بغل گذشت و او را ناراحت ﻙننده با بحث درباره ممههای انبون زندگی جنسی خود را با اگنس.و یا نبود یﻙ زندگی جنسی است.

  "همانطور ﻙه گفتم,من خرج مردشﻙارچیی اخرهفته را با شما و از آنجا,خیلی خوب"مهدار?او گفت,تلاش خواهد شد,اما احساس ترس معقول آنها هنوز هم به چیز است.

  "مصرف ﻙردید,اگر چه است ﻙه من را بپذیرد,جریمه"مردشﻙارچیی یگفت,و ساندویچ درست خود را به پایان است.به نظر یﻙ ﻙمی بد خلق بقیه غذا,اما آن را از روی او را فقط به او پاسخ ﻙوتاه ومختصر ﻙوتاه و یﻙ ﻙمی خراب به نظر میرسید.

  وقتی ﻙه آنها تمام ناهار,مردشﻙارچیی چپ خود را بر روی میز پول و منتظر ماند تا بایستند و مه آلود او را دنبال کند.

  دنبال او را به خیابان و پس از آن به دفتر او,وقتی او گشوده و راه را دق الباب در داخل و علامت آن باز معلق معلق خورد.

  گفت: "خیلی خوب,من به شما معامله ﻙنند.من امشب و آخر هفته صرف با شما,اما آیا شما موافق به قیل و قال را به اگر ازﻙارﻙاردراورد.بخارمانندwagged",انگشت به او است.

  "رفتار,بخارمانند ولی میدانم ﻙه از ﻙار خواهد ﻙرد".مردشﻙارچیی!

  وی او را به پشت میز تحریر و شروع شد,او را ببوسد توقیف و قنداق! +بم ا او موی سرش را در اطراف او را بوسید و مشت خود را تا زانو می رفت و او را به ضعیف حمایت از وزن خود است.وی او را عقب نشسته تا روی میز و گسترش زانوانتنى با پای او است.زبان خود را به دهان او را در بزورباز یﻙ بوسه عاشقانه و بالاتر از دق الباب رابصدادراورد سرانجام آدمى نیشم.متحیرساختنی جوردرآمده مردشﻙارچیی هر دو را از غبار آلود و پایین است.

  "متاسفم,من برای وارد"نفسزده پسرکوچکى.

  گفت: "نه,نه,تو".مهدار بزورداخل شدن گفت,نقطه عزیمت به میز تحریر و پیراهن او را در یک تندگذشتنی میﻙنمﻙه ضمیر ناخودآگاه است.

  مردشﻙارچیی نکاهى بخارمانند,دادن به او نگاه سخت است. "امش�
� وجود دارد.این را برای بحث".

  "خوب و بعد" مهدارseeya!به او و متمرکز است بر پسر. "چه می توانم"چیست?

  "گربه پنجه خود را نیاز دارد.او بمن اجازه این و آن را معین را در پسر ﻙوچﻙ برای گربه مهدار را مورد بازرسی قرار و او ﻙاملا فراموش ﻙردم در مورد توجه او را به خود,و در این هنگام به پسر.

  "من ترک,اما اگر در خانه ام را با شش,من خودم را به شما"مردشﻙارچیی یگفت,و او را به وی پیش از ترﻙ بزنه.

  سرتﻙانداده مهدار بود,ولی قبل از قبل با برگزاری گربه را شیفته و راه رفتن به آن جا باز به اندازه آن را یﻙ آزمایش اساسی و یﻙ است.

  جمیع اهل ارض

  گامزده مردشﻙارچیی تحصیل او را با خشم.وی بود ﻙه با بخارمانند شﻙیباند ناﻙها,اما اﻙنون وقت آن رسیده بود که او به خانه آمد.او را دوست دارد,او همسر,و او نیاز است.او نیاز به اطلاع وی تا چه اندازه مهم است,ولی اگر نتوانند.او بود ﻙه در برﻙمدگیهای و تنگ او است.او مطمئن هستم اگر اطمینان باید در حقیقت درباره یﻙ اژدها,صبر ﻙنید تا او مطمئن بود او را دوست داشت و نیرومند است.چه می شود اگر این هراس بعد او را از راه یک بار از هر دو از نظر عاطفی سرمایه گذاری است?با او احساس خیانت به انتظار آن قدر به او بگویید ﻙه حقیقت چیست?

  صبر کرد و او را تماشا ﻙردیم و او ساعت انگشت به تلفن,فشار حاضر به شماره گیری سلول او هنگامی که سرانجام او را شنیدم,وارد دروازه پیش رو است.وی گام های دو در یﻙ زمان برای ملاقات با او در اتاق شد.او بار او را باز ﻙرده بودند و با او و وقتی ﻙه او را دید,او لبخند زد.

  او را به راه درست و او را در مقابل او,چه او قصد داشت به طور کامل نیافته است.

  ((مهدار"به او می گفت,او را به عنوان مىنگرشمت وانگریستن اقاد بزورچپاند باز روی زمین می ﻙند.

  "من اینجا هستم,به عنوان وعده داد."او گفت. "برای ما را در آخر هفته چگونه میرود,بسیار خوب?

  "مرا ببوس"دستور داد او را ربوده,و او را به دور کمر,او را در برابر او ﻙشیدن است.

  او در برابر سینه اش فشار ممههای.او در تمام این حق ار مسکد! !جا و آن را دوست داشت.هیچ نوع مشتوارهی او می خواست,او است.او خود را با دهان خود تاخت و تاز لب و زبان,تقریبا در او خماندنی تالارورودیی.

  "صبر کند,لطفا مردشﻙارچیی غرزده"او است. "این نیست ﻙه من این ﻙار را به برای نخستین بار".

  "اجازه بدهید ﻙه شما را به اتاق خواب من بفهمپم"استلامی چانهاش,حلاشهی,و سپس او را گردن می باشد.

  "او گفت: "خیلی خوب,اعتمادداشتن سرتﻙانداده.

  سبقتگرفته مردشﻙارچیی را در آغوش خود,وزنه برداری,او را در هوا بود.وی او را در خود را به استاد خود,بامرهی خرابکاه مىثذارمت,و او را در بستر است.وی راپاره,پیراهن خود را جلوه دادن عضلات دباغی و پوست است.

  ((نمایشدار",و به او گفت و ملایمت پوست را لمس کرد.

  "من می خواهم ﻙه شما است.آیا شما زیبا هستند,"مردشﻙارچیی مهدار یگفت,بینوﻙ.

  "من می دانم,من می توانم تشخیص دهم.من میخواهم ﻙه شما هم به او گفت, بعد از آن شروع به باطل دﻙمه های او را در یﻙ وقت است.

  جلوه بخارمانند1اینچ از پوستش را در یﻙ زمان به او را به پیراهن او انکشان متمثنی.او را به عنوان او باصداترﻙیده سرپستانﻙهای پیراهنتان شﻙفتید میافتادید,او نه پوشیدن یادگرفتم.

  "نه"مردشﻙارچیی?یادگرفتم خواسته بود,او را به عنوان بزرگ است و او را تحسین غنچهدار ممهها پایست سرپستانﻙها او است.

  "من وقت نداشتم تا یﻙی در این روز صبح است.من دیر ﻙردن و من را به یکى از درد سر قبل از آمدن در اینجا"بخارمانند.

  "کامل بود,آیا شما بهترین ممههای"به او می گفت بعد از آن پیش رفته و یک فنجان رسید,و سپس او را به دهان خود را حلمهی.

  مردشﻙارچیی میگردیدی نوﻙدار در اطراف این زبان خود را برای لحظه ای قبل از شروع شد.رضاعتی وقتی که احساس می کرد,نواییده مهدار بغیرتمی ماساژدادنی شروع شد و او را با پستان دیگر از طرف دیگر است.پس از چند دقیقه و لیسیدنی رضاعتی سویچزده او,او را به طرف دیگر توجه مساوی حلمهی

  او بود ﻙه در این چند ماه رویادیدن.او مى خواست,او در حالی ﻙه صبورانه منتظر او میخواهم توجه,تمام امور خانواده,مدرسه و حالا او هر چه بود,نیاز به انجام تلاش ﻙنیم تا او را به اینجا بمانم,با او است.او همسر,و بدون این ﻙه به او اجازه بروم,اما بعد از او نیز انسان بود,او نیز نمی خواست ﻙه ﻙاملا هراس یا او را.

  انسان گاهی در مورد ادعای خنده دار عمل است.معمولا باید به نظر خود را و یا اغلب افسونlشدم.او نمى ترس بخارمانند.او می خواست او را دعوت کرد,گرم,باز است.عشق,راه او را در رویاهای خود را روشن ساخته است.با آغوش باز تﻙان خورده و سینه,برای او آماده است.

  ازنظرپوشاندنی چهره اش را میان او ممههای ارمانیده او علیه او پوست است.او در آن دم بو او در و فقط او را برای یﻙ لحظه در حالی که او روی شانه های خود لمس و گردن می باشد.

  "من یﻙ چیزی ﻙه لازم است به شما بگویم,مردشﻙارچیی فسفس"او بود.او متوجه او می توانست او را بدون داضه.

  مهدار عقب نشسته و به او نگاه,و در انتظار او را به یﻙ بمب مغزمیوه ژوشید او در ﻙار,زیرا بیان وحشتناﻙی بر چهره اش نظر جدی است.نگاه کرد,نگران است.او به طور عادی مطمئن بود همه چیز را با او,بلکه برای ازهم جدا نگاه دوم,او نا امن او در این مورد با چه بگویم.

  "من یﻙ اژدها",به او می گفت و بعد در انتظار عﻙس العمل اش است.

  "چه"مهدار خرمساری,گفت و بعد از آن برای یﻙ دقیقه خندیدند. "شما نغمهسرایی?

  "من صدها سال است.من می توانم به ثعبانی تغئیرمﻙان,تیغالی درزبر است ﻙه من خانه ام را دارم و ثروت اندوخته های طلا,جواهر,و بازار بورس مانند هیچ چیز بیشتر مردم دیده است.باﻙندهای میفشردید شما را به بزرگی, الماس به اندازه ﻙف دست.مردشﻙارچیی! "من این را با شما شریﻙ,همه از آن است,اما من نم�
� توانم ادعا دارند شما را به عنوان شاه مات من,مگر اینﻙه شما میتوانید به من پذیرش همه است.شما باید بخارمانند, من نتوانستم ﻙه قدم بعدی را بدون اینکه حقیقت است.شما لایق.

  "اژدها" دوبارهساخته مهدار?,و سپس او را بر چهره دست به او احساس بد او با خنده و واکنش بگویند.اگر او واقعا معتقد به این نیاز,ﻙمﻙ ﻙند.در آنجا همیشه به درد نخور را به شخص ﻙه به نظر کامل بر روی ﻙاغذ است.او دیوانه است.

  "آیا شما هم مثل من برای اثبات آن"مردشﻙارچیی پرسید آیا آرام,ﻙه تحقق جنسی او را از داشتن پلان با او را باید بر آن قدر طولانی برای او حقیقت را نشان دادن است.حقیقت او بیم داشت که یک بار به عنوان واقعیت را قبول کند,او را در دوستتا و دیگر جهت و او را به عقب داشتن است.

  "مطمئن هستم",گفت:مهدار و از چنگ زده و بستر یﻙی از لباس های حمام بود در توالت گذاندنی.او دقیقا یاد شدند. "به من نشان دهید".

  ((ما باید به گل الود است ﻙه به جای آن قدر بزرگ در آنجا من در معرض خطر انسانهای دیگر,"مردشﻙارچیی یگفت میخاستیم و به او پیشنهاد کردند و دست خود را.

  خود را به دست او را نگران مهدار جنونیی.برای یﻙ لحظه,تعجب او چه اگر حقیقت شده است. اژدها,جدی ﻙند بود.حتی با توجه به آن را به عنوان یک احتمال واقع بینانه است.چنین چیزی وجود نداشت.

  "شاه مات من,من هم این را می دانست,لحظه ای ﻙه من با شما",به او به عنوان او شکارچی راه او را به آشپزخانه و دروازه را باز است که با تعمق در ﻙوه در زیر خانه اش است.او و رهبری,پاگاهی بطورمارپیچ حرﻙت ﻙردن صدها تن از پله های صورت گرفته است.

 

‹ Prev