Book Read Free

Mystery: Suspense: The Lazarus Phenomenon: : A Private Investigator Mystery Crime Thriller: (horror, thriller, science fiction, mystery, police, murder, ... (Marie Avalon Mystery Crime Series Book 1)

Page 88

by Josh Law


  سرش را روی سطح هموار ساخت. وي فAو نفس از واکنش است. در اواخر بعد از ظهر نور به داخل سوراخ دهشت زده خود ذهن است. تنها چيزى كه مى توانست متمرکز برای انشعاب دوم است. نور است. بسيار زياد است. مواد سمي را به تعادل ظریف و مرتعش او جهان است.

  بعد هم جيغ مردم است. چرا جيغ بودند؟

  او احساس مي كرد به دور سرش به چرخش. او در وسط درياچه اي است. حمايت قاطعانه وجود داشت، ماموران پليس و كاركنان اخبار محلی در امتداد ساحل. برخي از آنها ساكت شدند، در جا خشكمان ترور شد. برخى از آنها با اشاره و جيغ چیزهای تصادفی است.

  "من او را از طياره! - من دوست دارم بدانم او که چهره اش در جایی!" يكى از مامور آتش نشانی به علت سقوط به زانو در آنم ترور شد.

  Nicky از بلندگوهايی instinctual يك واكنش نشان داده است. آنها از مهاجمین طعمه بود، تا آنجا كه نگران بود. این نام فرانكشتاين را هيولاي جديد و زندگي او را تهديد مي كند. وي به كروكي و سریع.

  ماليخوليا بيابم شنیداری بود. است و در ضمن آن، مسیر Hysteric Nicky نمى دانيم. صداي خود را مي شنيد، او را در نظر داشت. مردم که او را به انجام اين كار كرده است.

  "نيكولا Hyperkalemia، يعنى زیاد پتاسیم در خون است. شما میدانید که در nutrient کته بدهید. برای بیشتر مردم آن را به يك بيماري است. علل اين بي نظميها در قلب ريتم ها. به یاد داشته باشید كه شما راجع به آن صحبت کردیم، ما میخوا نیم مي ناميم. شما و خانواده تان است، اما به نظر می رسد كه بسيار نامنظم منحصر به فرد را در مخزن ژنها است. شما ظاهراً hyperkalemia برگذار گردد. تقريبا بشود انجام نمیدهم، اما خون به نظر شما بغیر از عدم توازن ماشه را در فواصل مختلف، پراكنده گويي را با ساختن يك افراط به منظور استفاده براي برخي از...

  نيک كوشيد صدايش را مسدود كرد. محال بود به این چیزها گوشش وقتي به آب؟ او نمي توانست جز grit دندان و گوش میدهم به این monolog دچار شیزوفرنی است.

  "نيكولا! یک چیز دیگر هم هست! حيرت انگيز است. در همان زمان خون شما به حد افراط می پذیریم پتاسیم adrenal غده بنظر شما به خود بيفزايند. توليد مثل آنها آزار بشود انجام نمیدهم که بنظر نمیرسد که این افراط جذب پتاسیم به چه علت! آیا میدانید این یعنی چه؟".

  نيكولا به گريه انداخت. نه ماليخوليا بيابم. يك خاطره است. حافظه اش تیره و پیچیده شده است.

  "خفه شو! خفه شو، تو مریضی را...

  اما صدا ندارد و نمى خواهد برود.

  "نيكولا، من فکر میکنم ما باید چند تا آزمایش جدی اجرا می شود. بر اساس اطلاعات گردآوری كرده ام خواهد بود ظاهر می شود که شما پیش بینی برای استاتیک اساسي اليعازر سرخجه مزمن است!".

  بازي "خدايا! انها بازي خدا با من است!" نيک مي توانست کنترل اشک ندارم. او نمي توانست زیاد یادم نیست، اما باید بگویم آنقدر به ياد كرد.

  كافي است كه بدانيم اين نکرد تا آزمایشهایی انجام نشد.

  * * *

  در ماخ 1 از طريق Durango روستاها را دريد. قرمز رنگ خون گرفته و گرد و غبار در هوا است.

  "دیگر کجا؟ Nicky کجا بروم اگر بترسم و نتونستم از پشت سر شما را به درخت كهن دژ؟" مرلين مونرو را در ابوظبی را در قلب او به دندان است.

  "من صبر کنید..."شديدا عليه الكس پشت پنجره. چشمانش در نور بود، براي نخستين بار از زمان مرلين مونرو وقتیکه به اینجا آمده بود. حالا منظور داشت. به اندازه آن کاملا freaked خارج، نيک او زنده بود. او برادر، این که خیلی وقت است. او ظاهراً يك قربانى جنايت نيز براي دومين بار در این بعد از ظهر. اگر او را به بهشت و جهنم و حرکت دارد به الكس Nicky نجات دهد. او فقط تا دریابیم که چگونه بود.

  "تماشا كنند!" رنه جيغ مىكشيد و چهره اش را پوشاند.

  باید بگویم که در مرکز گذار او به خيابان. انتشار آن در زمين باير و لميزرع تموم شد.

  مرلين مونرو را آورده به جيغ انجيل تاريخ اسبهای عربی محسوب می شود - متوقف ساختن، سخت به سوى چپ كه به صورت يك هلال از گرد و غبار است. آن غلت خورد نيک مانند موجي است. تصوير خود را به عنوان آن سرخ خيس چسبيده به لباس و مو.

  الكس بيرون پريدم پشت صندلی. او احساس خارش گلو بسته بود. وي در آنجا ايستاده بود. از مرده است. میترسم از ذهن او خارج شد.

  "نيک؟" موسوم به "الكس و دست خود را بلند كرد. اصلا اين موضوع است. او احساس مي كرد كه به او در حال اجرا مانند خردكن و ستون فقرات او را در آغوش خود گرفت. او زنده بود. براي اولين بار در ابديت غم زده بودند گوشت و استخوان را در همان هوا فضا است.

  "نيک است و من، انسان. اين الكس." الكس دو رنجورم مطرح است. او نمى توانست خود را شامل شود. او مي دويد.

  الكس به عنوان گرفتار نيک او مثل مسافرانی که پرواز موشک را در آغوش خود گرفت. او به ديدن منظره هق هق گريه شانه بدون مواظب خودت باش. اگرچه او مى دانستند كه نمى توانست برای مدتی اینجا بمانند. آنجا که مردم برای آمدن نيک است.

  "الكس ..."نيک فAو کشیده و برادرش نزدیک تر است.

  "بله، خودم هستم!! آهای!" الكس مصروعي بود. او تكيه كرده و از هر دو طرف انتظار شخصيتهاى مهم يسيارى نيک چهره اش. پسرك را بلعيده و کف دست خود را به صورت فشرده الكس را در سینه.

  " ژيگول، شما را در معرض خطر" است.

  "چی؟".

  ((آنها از اين مردم هستند که چیزی را به من داد. درست مثل اين است كه آزمايش عجیب است. آنها مرا به قتل برسانند بكشند و سپس استفاده از آنها نوعی mutated مخزن ژنها در خون من مرا وادار به بازگشت به زندگي دوباره".

  نيک ميسون کنترل موتور بدون لرزش بود. از پشت در نگاه او پیچاندن الكس، تلاش خود را در آغوش او را پشت سر خود ببيند.

  الكس نيک وادار به گردش به دور است.

  "ما" آمده است.

  در آنجا صدای موتورها نزديك مي شود.

  "پیدا کنید! در بیاورم!" رنه در آنها جيغ بود از ماشین است.

  "نيک! چند بار ما بیش از این بوده است؟" يك صدا فريا�
� ميزدند.

  "انتقادها در حال اجرا است. "ديگر متعلق به يک زن است.

  در پسران، برو!" مرلين مونرو آترادنويه و رو به جلو راند. رنه یک backflip به پشت صندلی. او باز کردن درب پشت را لگد زد و او را به بيرون حمل سلاح آنها، هم در ماشین در حال حركت است.

  "Nicky، كه با ما بيايد. ما می تواند شما را ذخیره کنید..." چشمان پرآرزوى الكس.

  - شما در امان نخواهد بود." نيک با من به لبهاي ازتأمل زياد عصبي پیچیده شده است.

  "نيک، لطفاً. من نمیتوانم تشييع جنازه را دوباره زنده کنید." الكس سرفه کردم، سعی خود را خنک نگه دارید. نيک سرى است. بديهي است متوحش بود، اما مي دانست كه او بهترين دوست خود اعتماد داشته باشد.

  پاشنه بلند مي كردند. رنه الكس از انتظار شخصيتهاى مهم يسيارى را تحت زیر بغلتان. شباب الاردن نيک الكس به دور كمر است. دو پسر جوان و کسيکه همه لغزیدم به پشت صندلی. رنه مدعوين نيک و پوست سر او را بوسيد، تصادفاً هيجان فرياد است. الكس تكيه كرده و در چنين لحظاتى خاموش شدن درب درحركت بودند.

  مرلين مونرو مراقب خوشبخت خوانواده در آیینه های با کسانى را در معده است. حالا که او نيک را براي خودش را ببيند، و مى دانست كه به او تعلق داشت. از الفاظى را به بینی اش. او فرزندش را به سوالات ندارد.

  او نگرفتم لذت بردن از قرارگیری چشم بچه اش را برای اولین بار خیلی طولانی است. این لحظه خوشبخت خوانواده را درهم شكست، صداى تيراندازي است.

  فيلمپليسي خدا!" "مرلين مونرو شروع به سبك بوقهاي مارمانند; پشتوانة تأمين شود.

  دره Durango در محاصره مي نشيند conifers هنگفت است. زيبا و ناجوانمرد برای خاموش-roading رانندگان است.

  "شما اينطور بدوش behinds، باندهای!" مرلين مونرو را در ماشین بگذاریم آنها خلاص coasted جاده.

  گفت: "شما؟" نيک كوشيد تا بنشینم. رنه بود او را از جلو روى سدگذشته و الكس به آغوش او را دور كرده بود او را از پشت سر به ساختن آن تقريباً غيرممكن است او را تکان داد.

  Nicky: سلام. اينجا ديگه توپ منحنی برای شما. اسم من Avalon مرلين مونرو است. تولد مادر شما هستم".

  فصل 6:

  نيک ميسون به چشم عبور كرد. او تقريباً به گلويش و نكاهى به چشمان رنه طريقه راه يافت.

  "اين يك داستان طولاني است. فقط...نمى پرسند. چیزی ندارم بگم، برگزار مى شود." رنه Nicky صورتش را در دست داشت. او ممکن است از تولد، مادر خود را دوست داشت، اما او هم مثل بچه خودش بود. او از مردگان است. براي دومين بار. جهان خاموش محور خود میچرخند. که خیلی خوب بود. مي توانست از آن روندی نزولی در تاريكترين قسمت از جهان را برای همه ورزيد.

  گرد و غبار در اطراف آنها روا داثه مخلوط را با سوزن و شاخه ها. آنها به صداي بلند baying حمله سگ ها است. خون بود که از وسط بادگير صدا مانند سگها از جهنم آمده، اليعازر کشیدن پشت هر چیز تاریک مانده باید بگویم او در زندگي است.

  کورات / Center درخت در سمت خود را در مقابل آنها است. مرلين مونرو به پشت ماشین خره! در درایو پس از آنكه برخي از زمین و به سمت چپ بيارن. يك تيغ تيغ آتش دويدند مثل برق به بالا تنه است. مثلاً در سیگار را از پنجره ها و كتابخوان را آغاز كردند.

  "خانم، به من گوش کنید! شما را دوباره به من بدهد. آنها هرگز نمي خواهم بدهم تا شما!" نيک ميسون نااميد شده بود به جلو و تكيه بر 1487 مرلين مونرو به شانه است.

  "شما دیوانه است! بر جسم مرده ام!" مرلين مونرو را احساس كرد كه خون بند ر حث لا درماندگى به سرش مى ريزند.

  "در واقع، آن را از بدن مرده است. ما میخواهیم انجام آزمايش This-They. آن را با پتاسیم و برخی ژن های من ر حث لا چیز عجیبی است. آنها سعی میکنیم بفهمیم چگونه به مداوای پزشکی توليد منم!" نيک دست زدن به شدت در مقابل هيجان است.

  ماشین skidded به درخت كاج می باشند. تثخيص كوشه اى وجود داشت. آنها سردارانشان روشنایی بودند، جنگل را به آتش را بچشيد. آمار برود.

  "چی؟! كه آن را در رنه ديوانه!" سرش را تكان داد، در وحشت است.

  "شاید هم نه! اين كار دو بار حالا حدس بزنم. من واقعا نمیتوانم به یاد همه آن زياد است." نيک از چشمان وحشي و موهايش سيخ ايستاد شدت وححتت سياهر شده در اطراف لب، سر الكس مي نگريست.

  "الكس نيز ميخواهند. من نمی دانم چرا. فقط کمی طاقت فرسا نگه دارم به آنها بگوييد كه در كجاست. او در خطر است. تو به من پشت کرده اند".

  "آنها مى خواهند مرا به خاطر اين آزمايش نيز نيک است. ما همان نقص در خون ماست." الكس ساليان متما لبخند زد.

  نيک با تعجب خنديد.

  "Bummer. تقريبا مرتبط هستیم!".

  "ما" هستند.

  نيک دلر سرش را به یک طرف.

  "Nicky، ما همان تولد پدر." الكس كوشيد تا گلوي خود را صاف كرد. كلمات سنگين را بر زبان خود احساس كرد. هر مقدار کمی از این وضع بازی کني.

  نيک ميسون " پرزش به زانو در ثلريثى floorboards. دهانش را باز و بسته مثل يک کودک را به خوردن يك تلاش پرنده سوراخ شده است.

  "من برادر نيک شما حياتي است. دیوانه می دانم. اما اين واقعيت دارد." الكس لبخند زد.

  "اين چيست؟" نيک افراد خوانواده وحشيانه بى قيدانهء پرنس واسيلى اطاعت كند.

  نمى شود اگر همه ما كشته شدند." مرلين مونرو را بر شانه اش مى نگريست. برای اولین بار، او و تلاوت/بنگر پسر روبه رو شدند. او می بلعيد. چشمان سبز او شديد است. زنده بود و در رنج است. آشفته و شكار است. نياز داشت تا او را نجات دهد. به طوري كه او مي توانست بداند كه او و مادرش او را دوست دارم. حالا قدیمی تر و خردمندانه تر بود، او را دوست دارم و اگر تنها او را بيشتر دوست داشته است.

  "من باید سعی کنم و به یاد همه چیز می توانید راجع به این آب که مغز شما را برای استفاده از مواد مخدر نام فرانكشتاين" مرلين مونرو كوشيد تا سطح خارج از لحن. دلش مى خراست كه هرگز پيش از مادر خود شده است و حالا هم واقعا كجا حتي شروع تمام "ماما" چيز د�
�گرى است. او اين كار را كرد، اما اگر كسی كه دلش مى خواست با اين سطح كودك نمى توانست او را خاموش کنه از رفتن بگیرم.

  نيک بر لبان او را ليسيد. مرلين مونرو چرخ را تكان داد. درخت ها به فروپاشي در اطراف آنها است. هركس هر چه بودند، انگيزه واقعى خود، آنها را حرکت آسمان و طبيعت را به هيولايى کیسه آنها ایجاد شد.

  "من نمی دانم. آن...من...سرم درد میکند. او خون من و گرفتن عکس و چسبیدن به من سوزن است. به من گفت من Uh اليعازر، مزمن، سرخجه است. یعنی هرچه باشد." نيک تكيه داد به صندلي سرنشین چشمها را به ابديت خيره شده بود.

  "اوه خدا!" مرلين مونرو را در رنه نگريست.

  "چی؟" همه از او خواست در همان زمان است.

  "مي دانم كه چه كسي است. یا حداقل من بدانم كه يكي از آنها" است.

  "چه كسي است؟ صبر کنید تا اینکه اینطوری هستم من دستهایم را دور گلوی شان!" چشمان خره! رنه در خشم و غضب است.

  "شما نمى خواهد." مرلين مونرو احساس كرد سرش میچرخند. بايد اين را ديده اند مى آيد. او چگونه مي توانست ديده نشده اند، از طريق ماسک كميسيونهاى رسيدگى كامل؟

  رنه بلعيده است.

  "صبر کن...فکر نمی کنم دکتر؟" سويفت رنه ناگهان به ياد صحبت آنها نظر انداخت. دكتر سويفت Nicky منسوب به عرضي به آنچه میخواهم رستاخيز اليعازر سرخجه خواند. در ضمن میخواهم راجع به آن صحبت كرد، او با اين رويا و واقعيت اين است كه او آن قدر مطمئن بوده و نگران وضعيت الكس. وي تاكيد كرد ممنوعيت داشتن دوست داریم او را مؤاخذه او روانی در بیمارستان بستری شده اید.

 

‹ Prev